آسون وداع کردم باهات با این که میمردم برات
کاشکی نمیذاشتم بری کاشکی میافتادم به پات
خواستم بگم ترکم نکن پیشم بمون ای نازنین
شرح پریشونیمو تو چشمای بارونیم ببین
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
رفتی و من تنها شدم با این غم نامهربون
هر جا پیِت گشتم ولی هیچ جا نبود از تو نشون
دلخوش به این بود تو هم گاهی کنار پنجره
ماه و تماشا میکنی با کولهباری خاطره
هر شب با کلی اشتیاق زُل میزدم به آسمون
فرصت نمونده واسۀ ابراز احساس جنون
امشب از آن شب هایی است که
دلم هوای آغوشت را کرده
افســـــــوس
که جز پاهای بغل کرده ام مهمان دیگری ندارم...!!
این روزها احساس میکنم وقتی مینویسم خدا هم چشمهایش را میگیرد...
وقتی میخوانم گوشهایش را
صادقانه بگویم فکر میکنم خداهم
!!!!!!!!!!!!
از سادگی من و حرفهای تکراریم خسته شده است
اگر سکوت کردم به پای زندگی نگذارید!!!!!!!!
روزگارمراباذربه های شلاق لال کرد!!!!
فقط گاه گاهی لبخد میزنم تا بدانند!!!
هنوز هم برای ضربه هایش مقاومم!!!!
چـشـم هــایــم را مــی بـنــدم
زبـانــم را گـاز مـی گیـــرم
ولــی حریـــف افکـــارم نـمـــی شــوم
دلتنـگـــــــــم !
عــــــــشق واسه یه زن وقتیه که....
از روی ناراحتی با دستای ظریفش
محکم رو سینهی مــــــرد ش میکوبه
و مرد آروم بغلش میکنه،
دستاشو میبوسه و میگه:
نزن گــــ...ــلــــم دستای خودت درد میگیره
نَسلـے هَستیــґ کــﮧ وَقتـے حـُوصلَمـوטּ سـَر میــره
بـآ اِحسآسآتـ ِ هـَـґ بـآزے میکنیــґ ...
وقتی یکی بهت گفت دوست دارم ...
اذیتش کن... کم محلی کن... دور از دسرس باش... اصن بزار بــــــــــــــرو!
چون اگه تو اینکارو نکنی مطمئن باش اون اینکارو باهات میکنه ...
گاهی حقیقت به اندازه ای تلخه که آرزو می کنی کاش هیچ حقیقتی وجود نداشت ...
من؟ ... تلخم ... به تلخی ِ حقیقتی که نمی خواهیش ...
من؟ ... تو حالت احتضارم و نفس زندگیم بند اومده ...
دلم ؟... تنگه ... خـــــــــــــیـــــــــلی تنگه ...
این آذر لعنتی زود تموم شه و برم بابا رو ببینم ... دلتنگشم ... نگرانشم ...
همین که آدمها کیلومترها ازت دور میشن قدر خوبیاشون ... نه ... قدر حضورشونو می دونی ... کاش دوباره بیای بابا :-(
ساکتم اما میان این سکوت
هستی عمرخودم راباختم
چند روزیست که دراین غربتم
خانه ی عشق خدارا ساختم
باکه گویم که دلم دراین دیار
خاطراتی ساده راسر میدهم
هرکه باشد با تمام تازگی
صبررا درخانه ام پرمیدهم
عبورباید کرد تا افق پیداست
عبورباید کر تا جای پای قدمهایت پیداست
عبوربایدکرد تا خدااینجاست
عبورباید کرد ازمقابل این لبخنهای فرو خورده
ازمیان این منظره های چروک خورده
ازمیان این قلبهای ترک خورده
باید واگذاشت و رها کرد
این عشق های خط خطی را
باید عبور کرد از امواج بی کسی
باید عبور کرد
گاهی باید نبخشید کسی را ،
که بارها او را بخشیدی و نفهمید ،
تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد !
گاهی نباید صبر کرد ....
باید رها کرد و رفت تا بدانند ،
که اگر ماندی ، رفتن را بلد بوده ای !
گاهی بر سر کارهایی که ،
برای دیگران انجام میدهی ،
باید منت گذاشت ...
تا آن را کم اهمیت ندانند !
گاهی باید بد بود برای کسی ،
که فرق خوب بودنت را نمیداند !
و گاهی ...
باید به آدمها از دست دادن را متذکر شد !
آدمها همیشه نمی مانند ...
یک جا در را باز می کنند ...
و برای همیشه می روند...
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا
صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری،
می خواهم بدانم، دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی؟!
تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟؟؟.
زندگي فانوسي است لب درياي خيال آويزون
مي توان آن را ديد و نه بيش روشن است اما به اندازه ي خويش
زندگي تابلوئيست نيمه ي راه كه ز سر منزل مقصود خبر مي آرد
كار او هشدار است گر مسافر رهش بيدار است
زندگي تجربه ي تلخ فراوان دارد
دو سه تا كوچه و پس كوچه و اندازه ي يك عمر بيابان دارد
زندگي زندانيست كه بيشتر از زنداني زندان بان دارد
زندگي دين بزرگيست كه بر گردن ماست
عجب موجودسخت جانیست دل
هزار بار تنگ میشود.........میشکند.....میسوزد........میمیرد
بامرور خاطراتت تنگ میشود
با دیدن اسمت میشکند
با شنیدنه یک لحظه صدایت میسوزد
وبایاد اوری اینکه _تودیگر مال من _نیستی میمیرد
وهنوز برای تو میتپد
عجب موجو سخت جانیست دل
همیشه دلم میخواست وقتی از توی جمع جدا میشم
وقتی که دیگه امیدی برای برگشت ندارم
فقط زیر پا له نشم
زماین برای همه فانوس بودم
فانوسی برای روشنایی
برای شادی
برای گریه
حتی برای اینکه غم دنیا یادشون بره
ولی حالا که خودشون حالشون خوبـــ شد
اونیکه تنها شد من بودم
دارم توی دنیای که از تنهایی برای خودم ساختم
غرقــــــــــــــــــــــــــــــ
میشم
کجایین اونایی که ادعا میکردین
دوستم دارین
؟؟؟؟؟؟؟؟؟
باز هم تو لبخند می زنی ؛
و هیچ سنگ فرشی نخواهد گفت :
" امروز یک جفت پای مهربان از عابرانم کم است . . . "
من اگر نباشم
باز هم زمان می گذرد
باز هم باران بر ناودانی صدا خواهد خورد
باز هم چای داغ و رخوت ِ یک بعدازظهر ِ پاییزی لذت بخش است ؛
و هیچ سایه ای نخواهد گفت :
" امروز سرگردان ِ کسی هستم که دیروز سایه اش بودم . . . "
من اگر نباشم باز هم بوسه ها شیرینند
اشک ها شور و سکوت ِ میان ِ عشق بازی ها سرشار
از واژه های سربریده ی بی آوا ؛
و هیچ کس نخواهد گفت :
" از امروز دیگر جهان به پایم لق می زند . . . "
مینویسم نه ان گونه که دردلم تلنبار شده باشد.
آن گونه که دلم فریاد دارد
چشمهایم اشک دارد
قلبم زخم دارد
دستانم لرز دارد
پاهام یارای راه رفتن ندارد
چشمانم دیگر سویی برایشان نمانده است
فقط میخواهم بدانم
اسمان طاقت قهر خورشید داردیا
نه!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم هوای خاک وتربت دارد
تربتی از جنس خون
خاکی که بوی شهادت میدهد
زمینی که جای پای اسمان را دارد
سالها گذشت
من همچنان درانتظار بالی برای پروازبودم
تو را دیدم
اوج گرفتم
شوق اسمان دربیدار شد
حال با من پرواز کن
که برای
خدادلتنگم