من اگر اشک بدادم نرسد میمرم
نمیمیرم مثل مرده ها میشم
جسمم پراز نفرت میشه
.......
چاره ایی ندارم
جز اشـــــــک
امشب به چشمک ستارگان که از اعماق آسمان نثارم می کنند می نگرم
اما هیچ اثری از عشق در چشمک نورانی آنان نمی یابم
امشب دلم گرفته است و حتی درخشش ماه هم نمی تواند مرهمی برای قلب شکسته ام باشد
امشب سیاهی آسمان با سیاهی چشمانم یکی شده است و
قطرات باران که نرم نرمک بر بام گونه هایم می بارند و مرگ عشق را یاد آور می شوند
امشب بوسه ستارگان بر لبان معشوق دردی از عشق نمی کاهد
نمی دانم چرا امشب هوا بوی مرگ می دهد
نمی دانم چرا امشب نسیم عشق را بر گونه هایم حس نمی کنم
امشب از عشق خالیست و من هنوز نمناکی گونه هایم را احساس می کنم
واین بار گریه آسمان هم با من همراه شده است و
صدای باریدن آن بر گونه های زمین به صراحت به گوش می رسد
من و باران و شب و آسمان یکی شده ایم و
همگی به حال عشق و سوگند های شکسته شده عاشقان به قداست عشق می گرییم و
امشب صدای گریه من و آسمان در طبیعت طنین انداز شده است و
سکوتی که مرگ عشق حاکم کرده است می شکند
شب ، التهاب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
نامه ، جواب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
سیگار ، گریـــــه ، خاطــــره ، آب ، قرص
آتش ، عذاب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
باران ، حیات ، کوچـــــه ، خیابان ، سکوت
روز ، اضطراب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
بد ، خوب ، زشت ، مرگ ، خـــدا ، زندگی
پایان ، سراب ، عشق ، غزل ، نقطه چین
ساحل ، غروب ، خسته ، خیانت ، غروب
شاعـــــــر،طناب ، عشق ،غـــــــزل،......
اين روزها كمي احساس سنگيني مي كنم؛
عقربه هاي ترازو كه چيزي را نشان نمي دهند ...
آخر آن ها نمي دانند معناي عاشق شدن را ...
درد عــــشقی کـــــشیـــده ام که مــــپـــــرس
خدایااا میشه بگی درس عبرت چند واحده؟
!!!!!!!!!!
لامصب هر چی پاس میکنیم تموم نمیشه.
تنهــایـم …
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم…
خستــه ام …
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم…
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز…
ولــی رازی نـدارم…
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را “خیلــی” دوست ندارم…
فقط خیلـی هـا را دوست دارم
چرا نگاه میکنی؟؟؟
تنها ندیده ایی؟؟
یه من نخند
من هم روزگاری
عزیز دل کسی بودم
.............
زندگی همهمه باد و تگرگ
زندگی وسوسه و خواب و نبرد
زندگی قاب و گل و یاس کبود
زندگی قصه ی یکی بود یکی نبود
زندگی برگ درخت ،زردو آبی وبنفش
برف وسرما ، ابر و ماه
زندگی فریاد است
بین سکوت و فریاد حرف دلم این شعرها
ناگفته ها زیادی خاک خوردن این حوالی
.....
زندگییم بیگاری بیکاری رو بیکاری
جون میگیره این قلم اونم یه گهگاهی
پیر شدو هی جوان شد بالا اومد خزان شد
نهان که شد همین شد اخر قصه این شد
دل خوشیم شده شعر اخر بشه ختم به خیر
تو باتلاقم گرفتار چقد بلنده دیوار
خدایا تو کمک کن پاره کنم این حصار

پیچکیــــ میشــــوم وحشیــــــ
میـپیـــــچم به پــرو پای ثـانیـــه هــــایــت
تا حتــی نتـــوانیـــ آنیــ
بیــ مـــن بـــودن را
زندگـــی کنــــی..!!
سنگــینــــــی این ثــانیه ها
امــــانم را بریــــده
این سخـتی هامیـــگذرنــد
اما ازروی پـــل هایی که رویاهای من
به زیر اوار انها مدفون میشود
برای نجات رویاهایم به شک نیاز دارم
شکی از جنس
....
..
.
تو و احساس تو
خدایـــــــــــــــا
ایــــــن بـــنــــــــد دل آدم کجاســـــــت ؟
کـــــه گــــاهـــــی بــــا یـــــک
اســـــــم ..
نـــــــــگـــ♥ـــــاه ..
بـــــا حـــــضــــور یـــــک نــــــفــــر ..
و یـــا بــــا یـــک لبــخــــند “پــــاره" میـــشـــــود
باید خیانت کنی............!!!!!!..................دیوانه ات باشند.....!!!!!
باید دروغ بگی...........!!!!!!!همیشه تو فکرت باشن........!!!!!!
باید هی رنگ عوض کنی ........!!!!!!!!!تا دوست داشته باشن.....!!!!!
اگه ساده ایی .....!!!
اگه باوفایی.......!!!!!!
همیشه تنهایی.....!!!!
ایـــــردای نــــدارد
ایـــــن شــــــــبهــا کـــه مـــن تــرو اه میــکشـــم
تــودر اغـــوش دیـــگری نفـس عـــمیــــق بــــکـــــش
تــــــــــا دیــــوانــــه تــــرش کــــنــــــــی
دراغوشــــــــ خــودمـــ هســــتم
منـــ خــــودم را دراغـــــوشــــ گرفتـــــه امـــــ
نـــه چــــندانـــ با لـــــطافــــــتـــــ
نه چـندانــــــــ بـا محــــــبتـــــ.......
امــــــا
وفــادار وفـــــادار
اهای رفیق
میدانی از کجایی زندگی بیشتر خسته ام؟؟
انجا که وسط خنده به یک باره بغض میکنم!!!
دلـــــم میـــــخواهـــد سینـــــه ام را بــــشکافـــــــــم
♥♥♥
این قلــــــب تـکه تـکه را نـشانــــــت
♥
بدهــــم که دیـــــگر نپرســــی چـــــــرا گرفتــــــــه ایـــــی
گاهی.....
نباید بخشیدکسی را که بارها بخشیده ای ونفهمید....
تا اینبار در آرزوی بخشش تو باشد.....!!!
گاهی...
نباید صبرکرد....باید رها کردورفت...تا بدانند اگر ماندی...
رفتن را هم بلد بودی......!!!!
گاهی.....
برسرکارهایی که برای دیگران انجام میدهی...
باید منت گذاشت...تا آن را بی اهمیت جلوه ندهند...!!!
گاهی....
باید بد بود....برای کسی که فرق خوب بودنت را نمی داند....!!!
و گاهی......
باید به آدم ها رفتنت را متذکر شوی....
تا بدانند که همیشه نمی مانی....
یک جایی....یک روزی که به انتها برسی....
در را باز می کنی وبرای همیشه می روی........!!!!!
خدایا!!!!!
خیلی ها دلمو شکستن.دیگه تحمل ندارم
شب بیا باهم بریم سراغشون
من نشونت میدم
تو ببخششون
چقدر سخت است که در میانه دریای حرفهای ناگفته ات برای گفتن حرف هایت دنبال کلمه می گردی
" سکوت " را می یابی،
می خواهی فریاد بزنی، اما سکوت می کنی. باز هم مثل همیشه " سکوت " بالاترین " فریاد"ت هست.
می خواهی " گریه " کنی،
دنبال بهانه می گردی و چه خوب بهانه ای است " دلتنگی " برای کسی که شاید حتی " دلتنگی "ت را هم باور ندارد.
این بار هم بغض می کنی اما نمیخواهی بغضت بترکد و باران اشکهایت روی گونههایت بلغزد.
نمی خواهی سبک شوی، حتی نمی خواهی از " دلتنگی "ت برایش کم شود.
چقدر سخت است " بیقراری " برای کسی که مطمئنی حتی به یادت هم نیست
و تو چقدر آسان، این سختی را قبول میکنی
چه خبر از دل تو....؟
نفسش مثل نفسهاي دل کوچک من ميگيرد...؟
يا به يک خنده ي چشمان پر از ناز کسي ميميرد...؟
چه خبر از دل تو....؟
دل مغرور تو هم مثل دل عاشق من ميگيرد....؟
مثل روياي رسيدن به خدا....
همه شب تا به افق
دل من نيز به آزادگي قلب تو
..........پر ميگيرد؟؟؟؟
این روزها...
بیشتر از قبل ،حال همه را میپرسم...
سنگ صبور غم هایشان میشوم...
اشکهای ماسیده روی گونه هایشان را پاک میکنم
اما...
یک نفر پیدا نمیشود
که دست زیر چانه ام بگذارد...
سرم را بالا بیاورد و بگوید:
حالا تـــــــو برایمــــــ بگو...
دختره و پسره تنها تو خونه بودن...
پسره ب دختره گفت : دوسم داری؟؟
دختره گفت : آره ، .
پسره گفت ثابت کن ،
دختره تک تک لباساشو در اورد ،
دختره ب پسره گفت : تو چی دوسم داری؟
پسره گفت : آره ،
دختره گفت : ثابت کن...
.
.
.
.
.
پسره تک تک لباسای دختره رو کرد تنش...!!!
امشَــب ...!
گریـﮧ مے کـُنم ...
بـﮧ یــآد ِ تـَمــآم ِ آטּ چیزے کـﮧ خوآستے و بـُودم ...
کـﮧ خوآستـَم و نـَبودے ...
امشـَـب ...!
بـﮧ پــآس ِ تـَمــآم ِ تـَحقیرهــآیے کـﮧ
بـﮧ خــآطرت شـِنیدم و هـَنوز
شـِکست نـَخوردم ...
امشـَـب ...!
بـﮧ یــآد ِ تــُ ـ ـ ـو ...
بـﮧ یــآد ِ دل ِ عــآشقَم ...
بـﮧ یــآد ِ طـَعم ِ تـَلخ ِ دوست دآشتـَטּ ...
امشـَـب ...!
گریـﮧ مے کـُنم ...
چه لحظه ی شیرینه
نوشته هایم را که می خوانی . . .
نه لبخند بزن . . .
نه اشک بریز . . .
نه سخنی بگو . . .
هیـــــــــچ . . .
تنهاسکــــــــــــــوت کن . . .سکوت !
و بیاندیش در لابلای هر واژه
چــه دردی نهفته است !!!