بی تومن بارونم
میزنم بر شیشه
تن تنهایی تن را
وقتی در خاطرم "تــــو "هستی...
دیگران را به فراموشی می سپارم...
خاطراتت را جرعه جرعه سر می کشم...
مستی خیال تـــو رویائیست تمام نشدنی.
دلم لک زده...
برای لحظه ای که در گوشم آرام نجوا می کنی...
" می خواهمت...."
این برای من خلاصه ی تمام حس های قشنگ دنیاست.
نظر شما در مورد این جمله گاندی چیست؟
درد من تنهایی نیست؛
بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت؛
بی عرضگی را صبر
و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خداوند می نامند.
یــــــــــــــــــــــــــا
حســـــــــــــــــــــــــــــــــین
دم از مـــــــردونگـــــــی نزن
!!!!!!!!!!!!!!!
سنگـــــــینه ســــرفه ات میـــــــــگیره
خدایا...
بابت آن روز
که سرت داد کشیدم
متاســــفم...!!!
من عصبانی بودم،
برای انسانی که تو میگفتی ارزشــــش را ندارد
و مــــــــــن پا فشاری می کردم...
عشق لالایی بارون تو شباست
نم نم بارون پشت شیشه هاست
لحظه ی شبنم و برگ گل یاس
لحظه ی رهایی پرنده هاست
لحظه ی عزیز با تو بودنه
آخرین پناه موندن منه
عشــــق
نه پول میخواد
نه زیبایی
و نه هیچ چیز دیگه
فقــــط " دو تا آدم "
میخـــواد
تاکید میکنم :
آدم !
وقتی دستام والوده به گناه میکردم
وقنی با چشمام داشتم لذت عذاب رو میدیدم
نمیدونستم که خدای من داره لحظه لحظه هامو ضبط میکنه
خدایا بهم فرصت بده تا گناهامو پاک کنم
و
بعد تو نگاهش کن
دارم میرم ولی برمیگردم
با دلی خوش با لبی خندون
خسته شدم از لبخندی که درد میکند
خسته شدم از بس خودنم رو به بیتفاوتی زدم
امــــــــــــــــــا
هنوز فرصت هست برای تازه شدت برای لبخندی از ته دل
برمیگردم
پیش هیچ آدمی به خطایت اعتراف نکن
آدم ها جنبه ندارند
ژست خدایی برایت میگیرند…
دستت را ب دستم گره نزن…
اینجا…
برای برآورده شدن حاجت گره هارا باز میکنند!
دنیای مجازی شلوغ ترین سرزمین تنهایی است!
باهمه کس هستی ولی باهیچکس
نیستی!
چه ساده بودمآن هنگام که می پنداشتم شکستن دل کسیناگوارترین حادثه ی عالم است
امروز که دلم شکستعالمی تکان نخوردبه سادگی خودم می خندم !!
دل من دل مجنونه همیشه باتو میمونه
بیا گوش بده به قلبم همش برای تو میخونه
کاش میتوانستی صدای مرا بشنوی
کاش کاش کاش
از من نرنــــــــــج…
نه مغــــــرورم نه بی احســـــاس…
فقط خســــته ام…خسته از اعتــــــمادی بیــــجا!
پبرای همین قفلی محکم بر دل زده ام!
دوست دارم با تو باشم
امروز دلم میخواهد از خودم بنویسم
ازخودمی که بایدت ما شده بود
از تنهاییم از اینکه نمیدانم دلم را به دست کدامین راه باید بسپارم.
درمیان بهبویه افکارو ذهنی پراز یاد و خاطره ی کسانی که امدندو رفتنی شدند ودیگر
نمی ایند و جای پاهایشان هر روز قلب مرا می ازارد
...میخواهم دلم را به باد بسپارم ..
روحم را به خاک وجسمم را به اندوهی ازقاب عکسهایی خالی .
خالی از چهره پراز حرفهای نگفته...
این منم همانی که روزی برایت سرچمه ی شادی بود و حالا خودش در
حـ ـَسرَتـ یکـ سـ ـَرابـ
برای رفتن گامی نیست و ماندن را حاصلی نیست
با پاهای خسته ام ، کوچه به کوچه این شهر را بوییده ام ، تا بمانم !!
و بدین چشمان هراسان تمام انگیزه ها را کوبیده ام ، تا بسازم !!!
ولی چه سود ؟ از این همه درد!!
از این فراوانی تنهای سرد!!
رفتم و گشتم و دلمزده بازگشتم و
اینبار نیز میان رفتن و ماندن ، فاصله ای ندیدم
و به این عشق ـ به این اعجاز اثیری ـ دامن زدم و
به تو که مرهم دردهای تنهایی ام شدی پیوستم .
و اکنون
بعد مدتها چشم انتظاری ، تمام ماندن و رفتن را درحضور تو یافتم
و پس از آن ، همه چیز را برای تو گذاشتم
من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟
پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
تنهاییت برای من ...
غصه هایت برای من ...
همه بغضها و اشكهایت برای من ...
بخند برایم بخند
آنقدر بلند
تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...
صدای همیشه خوب بودنت را
دلم برایت تنگ شده
دوستت دارم