اگر سر به سینه ام بگذاری خواهی شنید صدای قلبی
را که روزی خون سرخ عشق از آن فوران می کرد.
صدای قلبی را که تک تک ضربانش در امید دیدار دوباره میتپد.
اما امروز آن قلب با کوچکترین تلنگری خواهد مرد و ضربانش به دنبال تیک تیک ساعت می دوند
تا روزی سنگینی سرد خاک را بر پیکر بی جانش احساس کند.
آن پیکری که هیچ کس جز خدا به غرورش احترام نگذاشت.
آن پیکری که روزی نام تو را در تمام وجودش فریاد زد و تو آن را نشنیدی.
چه کسی خراب رد کلبه آرزوهایم را ؟و شکست آن غروری را که وجودش را در نگاه های سرد تو خشکاندم.
و چه کوتاه بود همسفر تو بودن در جاده های سرنوشت!